تنگسیر


امروز از خارگ برگشتم ،قبل از اینکه برم اسکله یه تماس با امور مسافرت عملیات عمومی گرفتم ساعت حرکت کشتی رو پرسیدم گفتن ساعت 2بعد ظهر حرکته. یه ربع قبل از حرکت خودم رو به اسکله رساندم موقعی داشتم بلیت میگرفتم تلفن کسی که پشت باجه بود زنگ خورد معلوم بود یه مسئول سیاسی پشت خط بود البته اسمش رو لابلای صحبت هاش بیان کرد که من اسم نمیارم. کشتی رو بخاطر اینکه این آقای مسئول بتونه راحت ناهارش رو میل کنه نیم ساعت نگه داشتن همه مسافرا سوار شده بودند تقریبا150 تا 200 مسافر تو کشتی بود من که دیگه خوابم برد ساعت تقریبا 2.30 بود این آقای مسئول با دو تا اسکورت گردن کلفت وارد کشتی شد من بیدار شدم آقا تازه یه چیزی هم طلبکار بود .وقتی میخواستن به طرف وی آی پی برن با پرخاشگری و تندی خطاب به پرسنل زحمت کش کشتی گفت ساعت حرکت کشتی دو نیمه جرا گفتین دو؟ بعد رفتن بالا. من بلند شدم و رفتم برای اطمینان از ساعت حرکت مجددا از پرسنل ساعت حرکت کشتی رو پرسیدم . آری ساعت حرکت کشتی همان 2 بود.

چرا باید یه نفر از پست سیاسی که در اختیار دارد برای پیش برد اهداف شخصی اینگونه سوء استفاده کنه. چرا باید یه آقای مسئول اینچنین وقت مردم رو نادیده بگیره؟ مسئولی که وظیفه داره وقتش رو صرف مردم کنه. آیا این اون عدالتی که همه دارن از اون دم میزنند. نکته جالبتر اینکه حتی یه نفر از این 150 مسافر سوالی در مورد تاخیر کشتی نکردند مطمئن باشید کمتر کسی هم از این موضوع اطلاع داشت . این چیز تازه ای نیست همیشه این سوءاستفاده ها از پست و مقام بوده و هست و کسی هم چیزی نمیگه و برای مردم عادی شده . چرا باید تفاوتی بین مردم عادی و مسئولین باشه. شاه و کدخدا و ارباب هنوز هم هست فقط اسم و ظاهرشون تغییر کرده. شک نکنید.

به امید از بین رفتن هرچی شاه و کدخدا و ارباب و سربلندی رعیت

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

كروچ(به معني صدف در گويش محلي)

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

قصه فقر

فقر اینه که ژل موهات  زودتر از خمير دندونت  تموم بشه
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه
فقر اینه که بچه ات تا حالا يه شيراز براي تفريح نرفته  باشه و تو هر سال محرم
 توحسینیه  نذري بدي
فقر اينه كه هنوز ندوني با گرفتن يارانه ها چه كلاهي سرت رفته
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه،
 ولي وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛
فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی ولي حاضر نباشي قرض و بدهكاري مردم رو  پس بدي
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه
فقر اینه که پول شهرداري رو زورت بياد بدي ولي دم از فرهنگ و اصالت خانوادگي بزني

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات

نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته.....

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

قطعي برق

براي ساختن اشكندي وسايل زيادي لازم نبود.اگر يه تكه سنگ يا سر شكسته قليان رو به طناب گره ميزدي سلاح جنگي دوران بچگي ما آماده شده بود.خوشبختانه به سمت همديگه پرتاب نمي كرديم.هدف ما تير برق هاي روستا بود .نميدونيد چه حالي مي كرد اوني كه اشكندي رو به بالاترين سيم برق گره مي زد.هنوز هم آثار خراب كاريامون روي تير برقها پيداست.برق منطقه ما همين جوريش هم تو فصل تابستون قطعي زياد داشت.خوب شرجي و گرما كه زياد ميشه ترانس هاي ولاتمون نوبتي ميتركند.البته تو دوران بچگي, ما دلايل خودمون رو براي قطعي برق داشتيم.اول كه قطعي برق  رو به شرجي و گرماي تابستون نسبت ميداديم كه البته تنها دليلي درست ما بود.اگر هوا شرجي نبود ولي برق ها قطع  مي شد مي گفتيم حتما بچه ها به سيم هاي  برق اشكندي زدند.

تو حال هواي بچگي مون هر وقت زائران امام رضا از مشهد بر مي گشتند مي گفتيم امشب برق ميره..اكثرا هم پيش بيني درستي از آب در ميومد و همون شب نه تنها برق ولات قطع مي شد بلكه شرجي و گرما هم تا صبح نمي گذاشت بخوابيم. سوغات مشهد بود ديگه...گاهي وقت ها كه نه از گرماي تابستون خبري بود و نه كسي از مشهد برگشته بود يه ماشين به تير برق هاي روستا ميخورد و خلاصه بازم برق قطع ميشد.ولي خدايش از اين عامل چهارمي قطع برق ولات خيلي ناراحت نمي شديم و بيشتر مي خنديديم.

ولي گذشت سالها وقتي از حال هواي بچگي بيرونمون كرد فهميديم كه نه اشكندي دليل قطعي برق بوده و نه برگشت مسافران مشهد.همش برميگرده به بي عرضه بودن مسئولين منطقه كه همگي هم خوب ميدونيم.اصلا در موردش حرف نزنيم بهتره چون اين قصه نه درماني دارد و نه پاياني...به اميد روزهاي بهتر.....

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:اشکندی" بندر بوالخیر , | موضوع: <-PostCategory-> |

بوم و دریا...مطلب ارسالی ازali khalili.152

داستانی مربوط به اوایل دهه۱۳۳۰.الان سال ۱۳۹۱ است.یعنی حدود شصت سال پیش. سفری دریایی با لنج بادبانی که به موجب آن بیست نفر غرق دریا شدند.از رفت و آغاز سفرهای دریایی تا برگشت و پایان ان چندین ماه طول میکشید.سفرهایی پر مخاطره و سخت برای ملوانانی که ستارگان تنها راهنمای آنها به سوی مقصد بود.

لنج بوم بزرگ مشهدی احمد خلیلی بن حاجی کدخدای بوالخیر با بیست نفر‎ ‎برای تجارت عازم بندر بصره عراق شد. لنجی که احتمالا سازنده ان عباسی یا سمحان معروف بوده است.این لنج توسط استادان کویتی و بوشهر کنار خور(نزدیک پاسگاه)ساخته شد.گلاف و لنج سازی از سرزمین لنج های بادبانی یعنی کویت. خلاصه بنویسم که لنج پس از رسیدن به بصره،اجناسی چون بیلو(چوب های نازک برای سقف خانه های قدیمی)، سیب، و سایر اجناس را برای فروش به بحرین، بندر تنوره و بندر خبر عربستان بار نمودند. به نظر موسم حرکت انها به اواسط پاییزبود.یعنی فصل بادها و طوفان ها فصل لیمرLeymer‏. لنج پس از حرکت و دورشدن از بصره دچار طوفان شد و همه بیست سرنشین آن نغرق شدند.به نظر اجساد انها گناوه واطراف ان به ساحل رسیده بود،زیرا سالها بعد مردی از همان حوالی به یکی از بوالخیرها گفته بود جسدی به ساحلشان رسیده بود که یکی از دندانهایش طلا بود.و در میان انها جابر زار حسن درویشی بود که دندانش چنین بود.نقل شده که پسری در آغوش مردی هم در ساحل پیدا شده بود.میگویند انمرد میشت احمد خلیلی صاحب لنج و ان پسر هم غلامرضا فرزندش بوده...بعد ماه ها انتظار دیگر به این باور رسیده بودند،که این سفری بدون بازگشت بود. زنان بیوه ازدواج نمودند و صاحب فرزند از شوهر جدید شدند و فقط از گذشته یاد خاطره شان ماند... نام های غرق شدن: ‏۱.میشت احمد خلیلی بن حاجی (صاحب لنج و کدخدای بوالخیر) ‏۲.غلامرضا پسر میشت احمد ‏۳.مراد غریبی فرزند غلامحسین مراد(برادر زن میشت احمد) ۴.میشت محمد خلیلی بن عبدالله بن محمدعلی ‏۵.غلامرضای خلیلی بن علی غلوم ‏۶.جابر خلیلی بن حاجی ‏۷.جابر بن زارحسن درویشی ‏۸.اسمعیل درویشی بن غلوم زائرعالی ‏۹.اسمعیل شهریاران بن عیوض ۱۰.اسمعیل دریانورد بن غلوم محمد عالی ۱۱.سید اقا حسین برادر یا عموی آقا میر( از بندر عامری) ۱۲.علی بن عالی(شاید از صفری ها)پدر حکیم علی عالی(از بندر عامری) ۱۳.علی دریانورد بن خضر ۱۴.محمد راستگو بن عبدالرضا ۱۵.خضر بوالخیری بن غلوم حسین حسن ۱۶.خورشید قربان ۱۷.ابراهیم درویشیبن غلوم زائر عالی ۱۸.کرم غضبانی برای غلامعلی شیخ ۱۹.به نظر فرزند یابرادر خواهر بهادر دلواری از خویشان رییس علی دلواری ۲۰ .?

ارسال شده توسط  ali khalili.152

در ضمن مدیریت این وبلاگ هیچگونه مسئولیتی در قبال مطالب ارسالی دوستان ندارد

نويسنده: | تاريخ: 27 تير 1391برچسب:سفر دریایی,بوم,غرقی ها, , | موضوع: <-PostCategory-> |

كي مياد بريم مليبار؟

ما تنگستاني ها هر وقت ميخايم از سفر دور و دراز و خطرناك حرف بزنيم سفر مليبار رو مثال ميزنيم.پدر بزرگ هاي خيلي از ما چند سالي از عمرشون رو تو مليبار سپري كردند.هنوز هم تو بعضي از خونه هامون صندوق هاي مليباري ديده ميشه كه برامون جذابيت خاصي  دارند.همين موضوع باعث شد كه من در مورد سفر به بندر مليبار تحقيق كنم.عبدالحسن بوالخيري(پدر خليل و جليل بوالخيري ) خاطره اي زيادي از اون جا داشت كه بعد از شنيدن اون به فكر نوشتن اين مطلب افتادم. حالا اگه قصد سفر به مليبار رو داريد رو ادامه مطلب كليك كنيد....


ادامه مطلب
نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: دو شنبه 26 تير 1391برچسب:ملیبار, دانلود فیلم توهین به پیامبر, | موضوع: <-PostCategory-> |

رمضون نيا

وقتي دروغ شنيدن از همه برامون عادي ميشه

وقتي به جاي شير و خرما سفره افطار امام علي چند نوع غذا مياد تو سفرهاي افطارمون

وقتي از اسلام تو دلامون چيزي جز لاف باقي نمونده

وقتي همسايمون وام ميگيره تا پول شهريه دانشگاه دخترشو بده ولي ما خرج ماه رموضونمون دو برابر ميشه

وقتي خبرشنيدن خيانت يك زن به شوهرش برامون تكراريه

وقتي دين و سياست اونقدر قاطي ميشن كه آدم تشخيص نميده كه كجا بهارعربيه و كجا تروريست ها حمله كردن

وقتي حاضر نيستيم درد دل كسي رو بشنويم ولي راحت در مورد همديگه قضاوت مي كنيم

وقتي تو روزنامه ها خبر اسيد پاشي به ناموس مردم  رو با اشتياق تا آخر مي خونيم

وقتي تو ماه رمضون مسجد برامون جايي براي بلوتوث بازي و دوست يابي ميشه

 وقتي براي اعدام يه قاتل  مردم از سه نصف شب تو ميدون جمع ميشن

وقتي صداي ربناي شجريان ميشه طنين فساد و خيانت

رمضون هم كاري از دستش بر نمياد.بله اين قصه پاياني ندارد نه گوسفندان به درك و شعور مي رسند و نه گرگ ها از خوردن سير...پس رمضون نيا...

 

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چه ميكنه اين زبان فارسي!!!

 

هنگامی که ما ایرانیا میخوایم کسی رو ستایش کنیم ؛

عجب نقاشیه نکبت ...

چه دست فرمونی داره توله سگ ...

چه صدایی داره کثافت ...

چه گیتاری میزنه ناکس ...

استاده کامپیوتره لامصب ...

عجب گلی زد بی وجدان ...

بی شرف خیلی کارش درسته ...

دوستت دارم وحشتناک ...

هنگامی که میخوایم ناسزا بگیم یا نیش و کنایه بزنیم ؛

برو شازده ...!

چی میگی مهندس ...!؟

آخه آدم حسابی ...!

دکتر برو دکتر ...!

چطوری آی کیو ...!؟

به به! استاد معظم ...!

کجایی با مرام ...!؟

آقای محترم ...!

کاربرد فعل "مردن" در ایران ؛

برو بمیر ؛ برو گمشو

بمیرم برات ؛ خیلی دلم برایت می سوزد

می میرم برات ؛ عاشقتم

می مردی اگه ...؟ ؛ چرا کار را انجام ندادی؟

مردی ؟ ؛ چرا پاسخ نمی دهی ؟

نمردیم و ... ؛ بالاخره اتفاق افتاد

مردیم تا ... ؛ صبرمان تمام شد

مرده ؛ بی حال

مردنی ؛ ترکه ای و لاغر

مردم ؛ خسته شدم

من بمیرم !؟ ؛ راست می گویی !؟

 

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

كوكب خانم قصه ما


ادامه مطلب
نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

به دريا رفته ميداند مصيبت هاي طوفان را

داستان دریانوردانی که برای گذران زندگی و تامین نیاز های خانواده هایشان در دریا دچار حادثه شده اند رو مطمئنم زیاد شنیدین.برای مردم ساحل نشین تنگستان که دریا راه اصلی کسب درآمد بوده وهست طوفان دریا و موج خمشگین قصه جدیدی نیست.تو این یاداشت میخوام داستان واقعی غرق شدن یکی از لنج های معروف منطقه ساحلی با دوازده ملوان رو تعریف کنم. داستان بوم زایلی رو شاید شنیده باشین.زائرعلی بوالخیری(برادر محمد حسن بوالخیری) ناخدای لنج باری به نام مرزوق که مالک آن شخصی از اهالی کویت به نام خالد مرزوق بوده . اوایل پائیز 1357این لنج کویت رو به مقصد بندر ضوفار در عمان ترک میکند.بعد از تخلیه بار در این بندر به دلیل نقص کوچک در موتور لنج از سفر به بندر ملیبار در هندستان پشیمان میشوند  به سمت خلیج حرکت میکنند در دهانه تنگه هرمزبا لنجی از بندر کنگ به نام لنج غلام بوحاجی همسنگار میشوند .با وجود نارضایتی ملوانان  ناخدا زایلی دستور حرکت به سمت ملیبار را میدهد و آنها همراه با لنج غلام بوحاجی به سمت ملیبار حرکت میکنند.در ادامه مسیر یک لنج هندی به نام بریچ بهرامی نیز به آنها میپیوندد و آنها به سفر دل گرم تر می شوند.به گفته ناخدای لنج غلام بوحاجی شب هنگام دریا  کمی طوفانی  میشود که برای دریانوردان در آن فصل از سال خبر باد ليمرمیدهد. همه دریانوردان میدانند اواسط فصل پاییز باد ليمر شروع به وزیدن خواهد کرد که برای ملوان ها همیشه دردسر ساز بوده است .نزدیک صبح این طوفان با سرعت وحشتناکی شروع به وزیدن میکند که باعث میشود این سه لنج از همدیگر فاصله زیادی بگیرند. مدت زمان زیادی طول نمیکشد تا آنها کاملا بی خبراز همدیگر فقط به فکر نجات زندگی خودشان باشند.با طلوع افتاب  دریا کمی آرام میشود .به گفته ناخدای بوم غلام بوحاجی بعد از چند ساعت گشتن در دریا بریچ بهرامی را پیدا میکنند درحالی  که آب زیادی وارد لنجشان  شده و ملوانان در حال خالی کردن آب لنج هسنتد.ولی از لنج معروف تنگستان خبری نیست.لنج غلام بو حاجی به دنبال همسنگارانش میگردد ولی نشانه ای پیدا نمیکنند .غروب همان روز چند بشکه سوخت و چوب های شکسته در دریا خبر غم انگیزی را برای ملوانان لنج غلام بو حاجی تداعی میکند.کمی آنطرف تر لنج وارون شده مرزوق پیدا میشود که دیگر نشانی از صلابت و قدرت آن لنج را ندارد.هیچ نشانی از یازده ملوان و ناخدای لنج نیز یافت نمیشود.بوم زایلی  داستان انسان هایست که همه چیز خود را از دریا دارند زندگی و حتی مرگ...

اسامی ملوانان بوم زایلی:ناصر بوالخیری(ناصر هاشم)-خلیل دریانورد(خلی ابریم)-ابراهیم دریانورد(ابریم خضر)-غلامحسین دریانورد(غلامسین عواس)-خضر دریانورد(خضر علی خضر)-محمد موجی(پدر غلام موجی)-حسین خلیلی(حسین زارسین عالی)-محمد جمالی(محمد گرگو)-حیدر سلمانی(حیر میر عبدالله)-حسن دریانورد(حسن خضر محمد حسن)-درویش بوالخیری و ناخدا زایلی

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 25 تير 1391برچسب:بوم زایلی"مرزوق"بندر بوالخیر"همسنگار"ناخدا زایلی, | موضوع: <-PostCategory-> |

سفره خالي

یاد دارم یک غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

دوره گردم دار قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری شیشه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

ناگهان آهی زد و بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

سوختم دیدم که بابا پیر بود

بد تر از او خواهرم دلگیر بود

بوی نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش دیدم که لک بر داشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

باز هم بانگ درشت پیر مرد

پرده ی اندیشه ام را پاره کرد

دوره گردم دار قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری شیشه خالی می خرم

خواهرم بی روسری بیرون پرید

آی آقا سفره خالی می خرید؟

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

کوچه آشتی کنون

نقل میکنن تو زمانهای پیشتر دوتا بنده خویا سی هم جهل بین. یه رو  یکیشو تو یه کیچه تنگی مال ولات هی رد وامیندن که او نفری هم که باش جهل بین از یه طرف ده می تو کیچه بخاطری که کیچه تنگ بین وقتی که مین از جم هم رد واین خیلی به هم نزیک وامن سی هم سلام میکنن و بعد از او سی هم صلح وامن

این هم تصاویری از این کوچه.

انشالله همیشه کوچه هامون پر از مهر و صفا باشه و همه کوچه ها  کوچه آشتی کنون باشه

از دوستان خواهش میکنم اگر اطلاعات دقیق تری دارن ما رو هم مطلع کنن

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تصاویر دیوار ساحلی بعد از طوفان چند روز پیش

بقیه عکس ها تو ادامه مطلب


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 20 تير 1391برچسب:بندر تجاری بوالخیر, | موضوع: <-PostCategory-> |

شما بگید عنوانش رو چی بذارم؟

از سالیان خیلی دور تا به امروز همیشه مرسوم بوده که مردم هر منطقه ای رزق و روزی خود رو از محیط اطراف خود به دست می آوردند. کسانی که کوهستان نشین بودند از دامپروری و جنگل نان میخوردند کسانی که تو دشت های سرسبز و حاصلخیز زندگی میکردند از راه کشاوزی و زراعت و....

ساحل نشینان هم طبق رسوم گذشته از نعمت های پروردگار توی دریا نان میخوردند و روزگار میگذراندند. ساحل نشینان منطقه ما هم مثل همه مردم روزی خود رو از دریای پارس میگرفتند. از صید و صیادی گرفته تا صنایع وابسته و تجارت با کشور های هم جوار. امروز به دلایل مختلف ذخایر آبزی این دریای پربرکت در حال کم شدن است. طی این چند سال اخیر بیشتر مردم چون راهی دیگری برای امرار معاش نداشتند صید و صیادی رو رها کرده و به سوی تجارت روی آوردند .

هر ساله ما شاهد تعطیلی موقت گمرکات جنوب کشور به بهانه مبارزه با قاچاق و اصلاح قانون معافیت تعرفه گمرکی(ته لنجی)هستیم. این تعطیلی ها بیشترین ضربه رو به ساحل نشینان وارد میکنه. سال گذشته نیز این اتفاق افتاد ولی بر خلاف ادوار گذشته هنوز گمرکات جنوب نیمه تعطیل هستن. و کار و کاسبی مردم از رونق افتاده.گفتگو های زیادی تو این مدت شده حتی کار به اعتصاب و تجمع هم کشیده شد. ولی کسی صدای خسته جاشوان رو نشنید .این که ته لنجی حق مسلم ساحل نشینان است هیچ شکی نیست ولی نکته قابل تامل اینجاست که چرا تو این مدت مردم منطقه بیکار نشستند به امید ته لنجی؟ چرا اقتصاد منطقه باید به ته لنجی تکیه بزند؟ چرا مردم دنبال کار جدید نیستند؟داشتیم افرادی که تو این مدت یه روز رو هم بیکار ننشستن و اگر دبی تعطیل شد رفتن کویت. یا جاشوانی که جاهای دیگه سر کار رفتن یا سرمایه دارانی که سرمایه شون رو جای دیگه به کار بستن

خود بنده قبلا جاشو بودم ولی زمانی که سال 86 گمرک تعطیل شد به امید باز شدنش ننشستم و اومدم جزیره خارگ با تمام سختی ها و دشواری ها به کار مشغول شدم.

ولی متاسفانه امروز شاهد بیکاری طیف وسیعی از مردم با شرایط مالی متفاوتی هستیم از کارگر ساده گمرک گرفته تا جاشوها ناخداها و لنجداران.

آیا این کار درستی است که تو سایه گمرکات و اسکله ها جمع بشویم و دیگران را مقصر کنیم؟

بهتر است تو این شرایط خاص و تقریبا بحرانی کشور به امید کمک اربابان نباشیم. مردم باید خودشون آستین بالا بزنند و دنبال منبع درآمد جدید باشند .

 به امید آینده ای روشن ......

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اندر احوالات اینترنت DIAL UP

 

حوصلمون رو سر برده بود.تو این دوره زمونه که دخترا هم ناز کردن یادشون رفته نمیدونید چه کرشمه و غروری داشت.ما هم که دیگه چاره ای نداشتیم و فقط اطاعت امر میکردیم.بهم حق بدین آدما از ناچاری همه کار میکنند.برای رسیدن به وصالش هفت خوان رستم رو باید طی میکردیم.اول اینکه یه کارت اینترنت چند ساعته میخریدی و تو سیستمت اون رو وارد میکردی.بعد تا ساعت هشت شب باید منتظر میموندی حالا اگر خط ها شلوغ نبود و کسی هم تلفن خونه رو کار نداشت میتونستی با توکل به خدا و گفتن "یا جد آغا فاضل" دکمه اتصال رو میزدی. اشتباه نکنید این تازه اول کار بود .سیستم با یه صدای زمخت شروع به شماره گیری میکرد یه صدای شبیه اتصال بیسیم میداد و چند ثانیه آدمو سر کار میزاشت و آخر کار هم قطع میشد. ولی ما که یاد گرفتیم همیشه برای رسیدن به هدفمون باید تو صف بایستیم از رو نمیرفتیم و دوباره دکمه اتصال رو میزدیم.از حق نگذریم بعد از چند بار تلاش میتونستیم به اینترنت راه پیدا کنیم اونم از راه DIAL UP .قصه این اینترنت به همین جا ختم نمیشه.نمیدونم تجربه کردین یا نه ولی اگه یه فایل رو تا نود درصد دانلود کرده باشی و یهو پیام بیاد که اینترنت قطع شده احساس حماقت به آدم دست میده.اگه اون لحظه با مشت به میز کامپیوتر یا به سر خودت نکوبیدین بهتون تبریک میگم شما از نظر روانشناسی قوی ترین شخصیت رو دارین.میگن از حضرت یعقوب که نماد صبره میپرسن: صبر رو از که آموختی ؟ میگه از کاربران اینترنت DIAL UP...

ولی این دوست مغرور و پر افاده ما دیگه آهنگ رفتن داره .یه دوست جدید دیگه قراره به ما اضافه بشه که دیگه ناز کرشمهDIAL UP رو نداره.اینترنت IDSL شاید باعث بشه که نسل جدید بیشتر با فضای مجازی اینترنت آشنا بشه و مردم بشتر از این نعمت استفاده کنند.وقتی میبینم که طرف دانشجوی دوره کارشناسیه ولی هنوز نمیتونه از اینترنت استفاده کنه واقعا تعجب میکنم.امیدوارم که شرایط بهتری برای استفاده از این دنیای جدید فراهم بشه .از تمام کسانی که باعث و بانی این مهم بودند سپاسگزارم.به قول خومون دست مریزاد.......(نویسنده محمد خلیلی)

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مخترع کولر

دست مخترع کولر درد نکنه چون اگه به ما بود الان یا میگفتیم مشیت خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی هست و باید تحمل کرد.یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید روزی 70 بار از روش بخونی تا خنک بشی!! اگر هم میخوندیم و خنک نمیشدیم میگفتن با اخلاص نخوندی!!فقط بنده های واقعی خنک میشن....

 

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

کنا ارضا

 


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خش اندی کاکا

ورود دوست و برادر عزیز و ارجمند محمد خلیلی به این کلبه درویشی ولی باصفا رو تبریک عرض میکنم از امروز ممد خومو به عنوان نویسنده و مدیر همکاری خودشو با بنده آغاز کرده . امید به آن است که در جوار دوست عزیز وبلاگ خوبی رو برای شما بسازیم. یا حق

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 9 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دم درگه خومون

برای ما ساحل نشین ها که نه ولی برای مردم شهر و استان های دیگه قدم زدن کنار ساحل میتونه یه آرزو باشه.هر چند که این آرزو به نظر کوچیک میرسه و تو افکار و مشکلات مردم این دوره و زمونه گم میشه ولی ما هم نه قدر آن نعمت رو میدونیم و نه بهش اهمیت میدیم.چند مدت پیش بود که یه مقاله در مورد تاثیر محیط های باز در روحیه و فکر آدم ها خواندم.تو اون مقاله که یه محقق انگلیسی نوشته بود که متاسفاته اسمش رو به یاد ندارم به این موضوع اشاره شده بود که انسانها ذاتا دوست دارن که تو محیط های باز و بدون چارچوب قرار بگیرن.جالبه که بدونید تو اون مقاله به تاثیر ساحل دریا و صدای پرندگان به صورت اختصاصی پرداخته شده بود.چون تو ساحل دریا به دلیل فشار کم هوا جریان باد به صورت دائم وجود داره تاثیر به سزایی دراحساس آرامش و راحتی در انسان ایفا میکنه.اگر گاهی اوقات سردرد های مقطعی به سراغتون اومد پیشنهاد میکنم که به جای خوردن قرصهای مسکن خودتون رو در معرض هوای آزاد قرار بدید. ما آدمها قدر چیزایی که داریم رو همیشه بعد از دست دادنشون میفهمیم.وقتی که یه مسافرت میریم تازه یادمون میاد که چقدر چشمامون به دیدن یه دریای صاف احتیاج داره هر چند این ساحل رو در سالهای گذشته از زندگیمون بارها و بارها دیدیم و بی تفاوت ازش گذشتیم. شهرستان ما دارای چندین کیلومتر ساحل بکر و زیباست که مطمئنم بعضی جاهای اون هنوز هم هیشکی پاشو اونجا نذاشته.حالا بگذریم از این معظل زباله ریختن های ما کنار ساحل که نفس دریا رو هم بریده و نمای زشتی به برخی نقاط این ساحل داده .خلاصه این که اگه حوصلتون از اخبار و تلویزیون از زندگی و ازشرایط بد اقتصادی از قسط و وامو و بدهکاری سر رفته یا اگه حتی تیمتون تو مسابقات یورو حذف شده و اعصابتون هی این ور و اون ور میشه کنار ساحل برین و بزارین باد با تمام وجود به صورتتون بخوره.فکر کنم تو روزگار ما هیچ کس هیچ چیزی رو مفتی به کسی نمیده ولی بهتون اطمینان میدم که دریا مظهر سخاوت محسوب مشه و خوب میتونه ادم رو به مشرق خیال ببره.....

نویسنده (محمد خلیلی)

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 9 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سال های نه چندان دور

چند وقت پیش از فرط خستگی و بی حوصلگی از درون فضای سرد و بی روح منزل زدم بیرون و توکوچه های تاریک محل قدم میزدم .عقربه های ساعت روی 10:30 بود و صدای موتور سیکلتی از دور شنیده میشد که آرام آرام نزدیک میشد. غرق در افکار خود بودم که موتوری رسید ودر کنارم ایستاد یکی از دوستان نه چندان قدیمی بود که متاسفانه مسائل کاری تنها دلیل دوری ما شده بود .بعد از سلام و احوال پرسی پشت او سوار موتور شدم و همراهش به خونه  اونها رفتم. خیلی وقت بود که خونه اونها نرفته بودم.داخل شدیم و رفتیم توی اتاقش نشستیم و بعد سر صحبت باز شد و رفتیم به دوران شیرین دبستان . بعد آلبوم عکسی رو آورد که مربوط میشد به اون دوران.

 اولین عکسی که دیدم یه عکس دسته جمعی بود فکر کنم سال چهارم دبستان بودیم.چیزی که خیلی مورد توجه بود سرهای تراشیده ما بود همگی در حال خنده بودیم, ابوالفضل باشی از همه جلو تر ایستاده بود مهدی مقاتلی هم وسط تصویر بود داریوش اخوان وسط بچه ها بود فقط سر کچلش پیدا بود خودم و حیدر تیموری هم سمت چپ داریوش ایستاده بودیم محمد خلیلی هم بود.بعد این عکس , عکسی از معلم ها بود آقای پنهانگرد و یکی دوتا از معلم ها که متاسفانه اسمشون یادم نیست هم بودن.

عکس های دیگری هم که بیشترش با محمد و حیدر و پرویز بودیم هم موجود بود بشتر عکسها یا توی کوه بودیم یا کنار ساحل. این عکس ها برای دقایقی من رو به اون سالهای خوش کودکی بردند.زمانی که غرق در بازیهای کودکانه بودیم چقدر همه با هم صمیمی و مهربان بودیم صاف و صادق عاری از هرگونه گناه و ناپاکی. ولی امروزه اون مهر و صفا وجود نداره هرکسی مشغول کار خودشه شاید ماهها بگذره و ما همدیگه رو نبینیم.با وجود زیاد شدن وسایل ارتباطی ولی کمتر از هم خبر داریم

کاش میشد دوباره دور هم جمع میشدیم و یه گل کوچیک پشت (باغ حاج آغا) بازی میکردیم یا یه روز تعطیل با هم یه سری به بُندُر می رفتیم

 

کاش میشد............

توضیح:بُندُر نام کوهی در بوالخیره

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 2 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |