تنگسیر


این اسب چموش کی آرام میگیرد

آرام آرام شروع شد . روز های اول آنقدر آرام بود که هیچ کس آن رو حس نمیکرد . ولی هرچه زمان به جلو میرفت او هم بیشتر میتاخت. تقریبا از یکی دو سال پیش بود که این اسب چموش افسار خود را گسسته و بر تن نیمه جان آرزوهایمان شروع به تاختن کرد . و همچنان میتازد . این اسب چموش تورم است که دیگر برای درک آن نه به سواد و نه به آمارهای کذایی بانک مرکزی نیاز است . چیزی که به طور مستقیم به زندگی مردم اثر گذاشته و همچنان قربانی میگیرد .چقدر ما ملت قانعی هستیم یاد گرفتیم که از وضع بد موجود شکوه نکنیم و روزنه های زیادی رو برای برون رفت از این فشار ها برای خود یافتیم . یاد گرفتیم که اگه نتونستیم برای مهار این اسب چموش روشی بیابیم از آن بگریزیم. یاد گرفتیم برای رهایی خود دیگران رو قربانی و لگدمال این اسب چموش کنیم. یاد گرفتیم که مسئولین رو مقصر ندونیم  و تقصیر رو بر گردن استکبار جهانی و کفار بندازیم.چقدر ما ملت خوبی هستیم . یاد گرفتیم که سکوت کنیم . یادگرفتیم بگیم گران شد که شد به جهنم در عوض انرژی هسته ای داریم. یاد گرفتیم که بگیم چیزهای مهمتری هم هست اون هم سربلندی برادرانمان در کشورهای سوریه و لبنان . چقدر ما ملت قانعی هستیم حکایت ما شده حکایت معروف شاه و مردم و پل که حتما همه شما اون رو شنیده اید . حکایت ما و این اسب چموش هچنان ادامه دارد .......

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:تورم, بندر بوالخیر, | موضوع: <-PostCategory-> |

سفر

هوا آنچنان گرم بود که هیچ جنبنده ای یارای تکون خوردن نداشت . مادر اومد واز پشت در صدام زد .از خواب بیدار شدم. اصلا حال و حوصله رفتن به خورموج رو تو اون ساعات نداشتم (تو گرمترین ساعات روز تو مردادماه تازه روزه هم باشی)خلاصه به زور خودم رو از رختخواب جدا کردم.لباس پوشیدم ورفتم بیرون. ای خدااااااااااااا چقدر هوا گرمه . انگار آفتاب نزدیکتر شده بود بد جور با اون گرمای طاقت فرسایش مارو اذیت میکرد.در پارکینگ رو باز کردم و سوار ماشین شدم کولر هم جوابگوی نامهربونیهای خورشید نبود. مجبور بودم برای پنهان شدن از دست خورشید خانوم و گرماش با لنگ پرده ای بسازم. راه افتادم طبق معمول ده دیقه ای که رانندگی کردم کم کم خواب داشت بر من غلبه میکرد چشمهایم سنگین شد و سطح هوشیاریم به نیمه رسید. مادر و خانمم مرتب داشتن با من صحبت میکردند که خوابم نبره. موقعی که داشتیم از روستاهای تو مسیر رد میشدیم چیزی توجه مادر رو به خودش جلب کرد و به بیرون ماشین نگریست. یه کلمه کافی بود تا حس کنجکاوی من باعث بشه تا از شیشه بغل بیرون رو دید بزنم ولی برای اینکار باید لنگ رو کنار میزدم . یه لحظه که جلو رو نگاه کردم دیدم تا ماشین داره از جاده منحرف میشه ،همون لحظه صدای وحشتناکی هم اومد . بله یه چرخ ماشین دقیقاروی پل افتاده بود پایین.موقعی که خواستم ماشین رو دوباره بیارم توجاده چرخ جلو به لبه جاده که از قبل شکسته بود برخورد کرد و ...............

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

روز عید روز برداشت خوبیها

عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام    بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام

روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول   روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام

عـزت و همتتـان شـاهـد تـاییـد و ظفـر   عیـدتـان خرٌم و شیرینیتان بـاد بـه کام

محمد روحانی (نجوا کاشانی )

ماه رمضان ،ماه بندگی و آزادگی ماه خفتن و بیداری. ماه ضیافت الهی رو به اتمام است . چقدر زود به پایان رسید انگار دیروز بود روز اول ماه رمضان ، ای کاش بیشتر از برکاتت بهره میجستم ای کاش تو این شبهای که گذشت برای دقایقی هم که شده بود با میزبانم صحبت میکردم . ای کاش واقعیت وجودت رو درک میکردم .

عید نزدیک است صدای پایش رو میشنویم. روز برداشت خوبیها،روز برداشت آنچه تو این ماه کاشتیم .چه زیباست ساعات اولیه عید همه از خانه ها بیرون میآیند همگی به یک سو میروند (مردگان زنده میشوند ) همگی تو مسجد جمع میشوند (همه بندگان به محضر پروردگار میروند) به یکدگر تبریک میگویند و همگی خوشحال هستند. چه شباهتی دارد به روز رستاخیز.

حضرت امیر المومنین علی (ع)میفرماید:

ای مردم! این روز شما ، روزی است که نیکوکاران در آن پاداش می گیرند و زیانکاران و تبهکاران در آن مأیوس و نا امید می گردند. دنیا محل مسابقه است و آخرت زمان اجر گرفتن، بهشت جایزه برندگان این مسابقه و جهنم جزای بازماندگان است . (عید فطر) شبیه ترین روز به روز قیامت است. - چون در قیامت عده ای که زیان کارند ، تأسف می خوردند و غضبناک می گردند و عده ای که نیکوکارند رستگار و متنعم به نعمت های الهی می شوند . - وقتی از منازلتان برای خواندن نماز عید خارج می شوید ، به یاد آورید زمانی را که از منزل بدن خود خارج شده و به سوی خدای خود خواهید رفت . وقتی در جایگاه نماز خود می ایستید به یاد آورید زمانی را که در محضر عدل الهی می ایستید و از شما حسابرسی می کنند. وقتی از نماز به منازلتان بر می گردید به یاد آورید زمانی را که به منازل خود در بهشت خواهید رفت . ای بندگان خدا! کمترین چیزی که به زنان و مردان روزه دار داده می شود این است که فرشته ای در آخرین روز ماه رمضان به آنان ندا می دهد: "هان! بشارتتان باد، ای بندگان خدا که گناهان گذشته تان آمرزیده شد، پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه باقی ایام را بگذرانید ."

بیاید نماز عید رو هرچه باشکوهتر برگزار کنیم . اختلافات گذشته رو کنار بگذاریم و در کنار هم نماز عید رو در محضر خداوند با شکوه برپا کنیم.

 

در قنوت نماز عید چه می خوانیم؟

بارالها! به حق این روز، که آن را برای مسلمانان عید و برای محمد صلی الله و علیه و اله ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قرار دادی از تو می خواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و مرا در هر خیری وارد کنی که محمد و آل محمد را در آن وارد کردی و از هر بدی که محمد و آل محمد را خارج ساختی ، ما را نیز از آن خارج ساز، درود و صلوات تو بر او و آنها. خداوندا! از تو می طلبم، هر آنچه را که بندگان شایسته ات از تو خواستند و به تو پناه می برم از هر آنچه که بندگان خالصت به تو پناه بردند

عیدتون مبارک نماز و روزه تون قبول

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: شنبه 28 مرداد 1391برچسب:عید سعید فطر, روزه, | موضوع: <-PostCategory-> |

خوب و بد دنیای مجازی

خیلیها معتقدند که اینترنت و دنیای مجازی چیز خوبی نیست خیلیها هم نظری عکس دارند. خوب یا بد بودن اینترنت به طرز تفکر و نگرش ما بستگی داره .فرض کنید برای دیدن مناظر طبیعت باید از عینک استفاده کنیم اگر این عینک رنگی باشد دنیا رو رنگی میبینیم و اگر این عینک کدر باشد دنیا رو تیره و تار میبینیم. حال اگر عینک ما شفاف باشد دنیا و طبیعت رو واقعی میبینیم. پس در هر مقوله ای از جمله اینترنت هرجور که بهش نگاه کنیم همون جور میبینیم. صحبت در مورد محاسن و مضرات اینترنت و دنیای مجازی به دلیل گستردگی از عهده حقیر خارجه لذا در مورد وبلاگ و کامنت ها میگم.

 چند وقتی است که وبلاگ و وبلاگ نویسی تو منطقه رونق خاصی گرفته. تو این چند مدت ما مطالب و کامنت های جالبی رو نظاره گر بودیم و با دوستان جدیدی آشنا شدیم یا از دوستان قدیمی با خبر شدیم.همه این مطالب از  نشان دادن ناهنجاریها ومعایب ولاتها در وبلاگها گرفته تا به تصویر کشیدن زیبایی ها، از ایمیل زدن جوانی آن سوی آبها به اسم فضلو به دوست و همکلاس قدیم تا در افتادن دوستانی که اینجا هستند .فراخوان برای سالم سازی ساحل که تو وبلاگ رستمی منتشر شد جرقه ای خواهد شد برای بیشتر شدن روابط و دوستیها و دوستی با طبیعت. یادی از مدیر بازنشسته حاج غلامرضا خلیلی و زنده یاد عبدالحسین رفعتی مطالب جالب و پسندیده ای بود که آقای محمدی تو وبلاگ گردون منتشر کردند. قرار دادن چند پست از فضلو توی وبلاگ هیرو باعث شده همه یاد فضلو و همه کسانی که آن سوی آبها توی بند هستند بیفتیم.بعضیها هم متاسفانه از وبلاگ برای توهین به ولاتها و روستاها و همه مردم استفاده کردند . بهتر بود دوستان در کامنت گذاری ها دقت میکردند تا مبادا کسی دلخور و آزرده خاطر شود. اختلافات کهنه و قدیمی رو باز تو کامنت ها مشاهده کردیم بخش نظرات بعضی از وبلاگها شاهد توهین و تهمت افراد به هم شده بود.خیلیها خودشون رو پشت نقاب سیاه اسم مستعار قایم میکنند و هرچه دلشان خواست میگویند. ای کاش این جرات رو داشتیم که خودمون رو واقعی معرفی میکردیم و موادبانه نظر میدادیم. چه زیبا بود اگر بجای تهمت زدن به هم دیگر حقایق رو همانطور که بود بیان میکردیم. بله دوستان، وبلاگها و کامنتها محاسن زیادی در کنار زشتیها و پلیدیها دارد ولی بهتره اینه که ما زیبایی ها رو نظاره گر باشیم و برای برداشتن زشتی ها تلاش کنیم. به امید ......

دوستان تو بخش نظرات ادامه نقطه چین رو بنویسید.

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:وبلاگ گردون, وبلاگ رستمی, وبلاگ هیرو, عبدالحسین رفعتی, حاج غلامرضا خلیلی, | موضوع: <-PostCategory-> |

گویش تنگسیری مطلب ارسالی ازali khalili.152

اگر تنگسیر هستید و به قسمتی از استان سفر کنید،وارد یک مغازه شده و چند کلمه صحبت کنید ،فورا در میبابد که تنگسیر هستید. در یک کلام و خلاصه، تنگسیر به مردمان ساحلی تنگستان اطلاق میشود. دریانوردی ، زندگی ساده ،لهجه و...از شاخصه های یک تنگسیر بوده. با نگاه کردن به سبک زندگی تنگسیرا ،فرهنگ و سبک مردم شیخ نشین های خلیج نمایان است.اما لهجه انها و پرداختن به ان بسیار جالب است

 برای آشنایی بیشتر با این لهجه به ادامه مطلب بروید

 


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: شنبه 20 مرداد 1391برچسب:گویش تنگسیری, | موضوع: <-PostCategory-> |

الگویی برای ورزشکاران

از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش نعمت را بما عطا نماید.

يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا كه در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده، هفته قبل كارى كرد كه قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا با يك نوجوان ۱۳ ساله كه دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:«آقاى كاسياس ... در روز بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى كه من و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» ايكر كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ...

فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسياس بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه - و شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:« من آمدم اينجا تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر» حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان يكى از بچه ها به او مى گويد:« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم بگيرى؟» ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و برتن مى كند و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى مسئولان مدرسه به بچه ها اين فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى بزنند و ... ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ..

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:ایکر کاسیاس"تیم ملی اسپانیا, | موضوع: <-PostCategory-> |

بیماری تب کریمه کنگو

بیماری تب خونریزی دهنده کریمه کنگو از بیماری های حاد ویروسی قابل انتقال بین انسان و حیوان می باشد که از طریق گزش کنه و یا تماس با خون یا ترشحات یا لاشه دام و انسان آلوده منتقل می شود

این مطلب رو دوست عزیز آقای عبدالله امینی  برامون فرستادن که خوندنش خالی از لطف نیست. برای سلامتی خود  و اطرافیانتان با دقت مطالبی که در ادامه مطلب اومده رو مطالعه کنید


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

امروز از خارگ برگشتم ،قبل از اینکه برم اسکله یه تماس با امور مسافرت عملیات عمومی گرفتم ساعت حرکت کشتی رو پرسیدم گفتن ساعت 2بعد ظهر حرکته. یه ربع قبل از حرکت خودم رو به اسکله رساندم موقعی داشتم بلیت میگرفتم تلفن کسی که پشت باجه بود زنگ خورد معلوم بود یه مسئول سیاسی پشت خط بود البته اسمش رو لابلای صحبت هاش بیان کرد که من اسم نمیارم. کشتی رو بخاطر اینکه این آقای مسئول بتونه راحت ناهارش رو میل کنه نیم ساعت نگه داشتن همه مسافرا سوار شده بودند تقریبا150 تا 200 مسافر تو کشتی بود من که دیگه خوابم برد ساعت تقریبا 2.30 بود این آقای مسئول با دو تا اسکورت گردن کلفت وارد کشتی شد من بیدار شدم آقا تازه یه چیزی هم طلبکار بود .وقتی میخواستن به طرف وی آی پی برن با پرخاشگری و تندی خطاب به پرسنل زحمت کش کشتی گفت ساعت حرکت کشتی دو نیمه جرا گفتین دو؟ بعد رفتن بالا. من بلند شدم و رفتم برای اطمینان از ساعت حرکت مجددا از پرسنل ساعت حرکت کشتی رو پرسیدم . آری ساعت حرکت کشتی همان 2 بود.

چرا باید یه نفر از پست سیاسی که در اختیار دارد برای پیش برد اهداف شخصی اینگونه سوء استفاده کنه. چرا باید یه آقای مسئول اینچنین وقت مردم رو نادیده بگیره؟ مسئولی که وظیفه داره وقتش رو صرف مردم کنه. آیا این اون عدالتی که همه دارن از اون دم میزنند. نکته جالبتر اینکه حتی یه نفر از این 150 مسافر سوالی در مورد تاخیر کشتی نکردند مطمئن باشید کمتر کسی هم از این موضوع اطلاع داشت . این چیز تازه ای نیست همیشه این سوءاستفاده ها از پست و مقام بوده و هست و کسی هم چیزی نمیگه و برای مردم عادی شده . چرا باید تفاوتی بین مردم عادی و مسئولین باشه. شاه و کدخدا و ارباب هنوز هم هست فقط اسم و ظاهرشون تغییر کرده. شک نکنید.

به امید از بین رفتن هرچی شاه و کدخدا و ارباب و سربلندی رعیت

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

کوچه آشتی کنون

نقل میکنن تو زمانهای پیشتر دوتا بنده خویا سی هم جهل بین. یه رو  یکیشو تو یه کیچه تنگی مال ولات هی رد وامیندن که او نفری هم که باش جهل بین از یه طرف ده می تو کیچه بخاطری که کیچه تنگ بین وقتی که مین از جم هم رد واین خیلی به هم نزیک وامن سی هم سلام میکنن و بعد از او سی هم صلح وامن

این هم تصاویری از این کوچه.

انشالله همیشه کوچه هامون پر از مهر و صفا باشه و همه کوچه ها  کوچه آشتی کنون باشه

از دوستان خواهش میکنم اگر اطلاعات دقیق تری دارن ما رو هم مطلع کنن

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تصاویر دیوار ساحلی بعد از طوفان چند روز پیش

بقیه عکس ها تو ادامه مطلب


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 20 تير 1391برچسب:بندر تجاری بوالخیر, | موضوع: <-PostCategory-> |

شما بگید عنوانش رو چی بذارم؟

از سالیان خیلی دور تا به امروز همیشه مرسوم بوده که مردم هر منطقه ای رزق و روزی خود رو از محیط اطراف خود به دست می آوردند. کسانی که کوهستان نشین بودند از دامپروری و جنگل نان میخوردند کسانی که تو دشت های سرسبز و حاصلخیز زندگی میکردند از راه کشاوزی و زراعت و....

ساحل نشینان هم طبق رسوم گذشته از نعمت های پروردگار توی دریا نان میخوردند و روزگار میگذراندند. ساحل نشینان منطقه ما هم مثل همه مردم روزی خود رو از دریای پارس میگرفتند. از صید و صیادی گرفته تا صنایع وابسته و تجارت با کشور های هم جوار. امروز به دلایل مختلف ذخایر آبزی این دریای پربرکت در حال کم شدن است. طی این چند سال اخیر بیشتر مردم چون راهی دیگری برای امرار معاش نداشتند صید و صیادی رو رها کرده و به سوی تجارت روی آوردند .

هر ساله ما شاهد تعطیلی موقت گمرکات جنوب کشور به بهانه مبارزه با قاچاق و اصلاح قانون معافیت تعرفه گمرکی(ته لنجی)هستیم. این تعطیلی ها بیشترین ضربه رو به ساحل نشینان وارد میکنه. سال گذشته نیز این اتفاق افتاد ولی بر خلاف ادوار گذشته هنوز گمرکات جنوب نیمه تعطیل هستن. و کار و کاسبی مردم از رونق افتاده.گفتگو های زیادی تو این مدت شده حتی کار به اعتصاب و تجمع هم کشیده شد. ولی کسی صدای خسته جاشوان رو نشنید .این که ته لنجی حق مسلم ساحل نشینان است هیچ شکی نیست ولی نکته قابل تامل اینجاست که چرا تو این مدت مردم منطقه بیکار نشستند به امید ته لنجی؟ چرا اقتصاد منطقه باید به ته لنجی تکیه بزند؟ چرا مردم دنبال کار جدید نیستند؟داشتیم افرادی که تو این مدت یه روز رو هم بیکار ننشستن و اگر دبی تعطیل شد رفتن کویت. یا جاشوانی که جاهای دیگه سر کار رفتن یا سرمایه دارانی که سرمایه شون رو جای دیگه به کار بستن

خود بنده قبلا جاشو بودم ولی زمانی که سال 86 گمرک تعطیل شد به امید باز شدنش ننشستم و اومدم جزیره خارگ با تمام سختی ها و دشواری ها به کار مشغول شدم.

ولی متاسفانه امروز شاهد بیکاری طیف وسیعی از مردم با شرایط مالی متفاوتی هستیم از کارگر ساده گمرک گرفته تا جاشوها ناخداها و لنجداران.

آیا این کار درستی است که تو سایه گمرکات و اسکله ها جمع بشویم و دیگران را مقصر کنیم؟

بهتر است تو این شرایط خاص و تقریبا بحرانی کشور به امید کمک اربابان نباشیم. مردم باید خودشون آستین بالا بزنند و دنبال منبع درآمد جدید باشند .

 به امید آینده ای روشن ......

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اندر احوالات اینترنت DIAL UP

 

حوصلمون رو سر برده بود.تو این دوره زمونه که دخترا هم ناز کردن یادشون رفته نمیدونید چه کرشمه و غروری داشت.ما هم که دیگه چاره ای نداشتیم و فقط اطاعت امر میکردیم.بهم حق بدین آدما از ناچاری همه کار میکنند.برای رسیدن به وصالش هفت خوان رستم رو باید طی میکردیم.اول اینکه یه کارت اینترنت چند ساعته میخریدی و تو سیستمت اون رو وارد میکردی.بعد تا ساعت هشت شب باید منتظر میموندی حالا اگر خط ها شلوغ نبود و کسی هم تلفن خونه رو کار نداشت میتونستی با توکل به خدا و گفتن "یا جد آغا فاضل" دکمه اتصال رو میزدی. اشتباه نکنید این تازه اول کار بود .سیستم با یه صدای زمخت شروع به شماره گیری میکرد یه صدای شبیه اتصال بیسیم میداد و چند ثانیه آدمو سر کار میزاشت و آخر کار هم قطع میشد. ولی ما که یاد گرفتیم همیشه برای رسیدن به هدفمون باید تو صف بایستیم از رو نمیرفتیم و دوباره دکمه اتصال رو میزدیم.از حق نگذریم بعد از چند بار تلاش میتونستیم به اینترنت راه پیدا کنیم اونم از راه DIAL UP .قصه این اینترنت به همین جا ختم نمیشه.نمیدونم تجربه کردین یا نه ولی اگه یه فایل رو تا نود درصد دانلود کرده باشی و یهو پیام بیاد که اینترنت قطع شده احساس حماقت به آدم دست میده.اگه اون لحظه با مشت به میز کامپیوتر یا به سر خودت نکوبیدین بهتون تبریک میگم شما از نظر روانشناسی قوی ترین شخصیت رو دارین.میگن از حضرت یعقوب که نماد صبره میپرسن: صبر رو از که آموختی ؟ میگه از کاربران اینترنت DIAL UP...

ولی این دوست مغرور و پر افاده ما دیگه آهنگ رفتن داره .یه دوست جدید دیگه قراره به ما اضافه بشه که دیگه ناز کرشمهDIAL UP رو نداره.اینترنت IDSL شاید باعث بشه که نسل جدید بیشتر با فضای مجازی اینترنت آشنا بشه و مردم بشتر از این نعمت استفاده کنند.وقتی میبینم که طرف دانشجوی دوره کارشناسیه ولی هنوز نمیتونه از اینترنت استفاده کنه واقعا تعجب میکنم.امیدوارم که شرایط بهتری برای استفاده از این دنیای جدید فراهم بشه .از تمام کسانی که باعث و بانی این مهم بودند سپاسگزارم.به قول خومون دست مریزاد.......(نویسنده محمد خلیلی)

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مخترع کولر

دست مخترع کولر درد نکنه چون اگه به ما بود الان یا میگفتیم مشیت خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی هست و باید تحمل کرد.یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید روزی 70 بار از روش بخونی تا خنک بشی!! اگر هم میخوندیم و خنک نمیشدیم میگفتن با اخلاص نخوندی!!فقط بنده های واقعی خنک میشن....

 

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

کنا ارضا

 


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خش اندی کاکا

ورود دوست و برادر عزیز و ارجمند محمد خلیلی به این کلبه درویشی ولی باصفا رو تبریک عرض میکنم از امروز ممد خومو به عنوان نویسنده و مدیر همکاری خودشو با بنده آغاز کرده . امید به آن است که در جوار دوست عزیز وبلاگ خوبی رو برای شما بسازیم. یا حق

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 9 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دم درگه خومون

برای ما ساحل نشین ها که نه ولی برای مردم شهر و استان های دیگه قدم زدن کنار ساحل میتونه یه آرزو باشه.هر چند که این آرزو به نظر کوچیک میرسه و تو افکار و مشکلات مردم این دوره و زمونه گم میشه ولی ما هم نه قدر آن نعمت رو میدونیم و نه بهش اهمیت میدیم.چند مدت پیش بود که یه مقاله در مورد تاثیر محیط های باز در روحیه و فکر آدم ها خواندم.تو اون مقاله که یه محقق انگلیسی نوشته بود که متاسفاته اسمش رو به یاد ندارم به این موضوع اشاره شده بود که انسانها ذاتا دوست دارن که تو محیط های باز و بدون چارچوب قرار بگیرن.جالبه که بدونید تو اون مقاله به تاثیر ساحل دریا و صدای پرندگان به صورت اختصاصی پرداخته شده بود.چون تو ساحل دریا به دلیل فشار کم هوا جریان باد به صورت دائم وجود داره تاثیر به سزایی دراحساس آرامش و راحتی در انسان ایفا میکنه.اگر گاهی اوقات سردرد های مقطعی به سراغتون اومد پیشنهاد میکنم که به جای خوردن قرصهای مسکن خودتون رو در معرض هوای آزاد قرار بدید. ما آدمها قدر چیزایی که داریم رو همیشه بعد از دست دادنشون میفهمیم.وقتی که یه مسافرت میریم تازه یادمون میاد که چقدر چشمامون به دیدن یه دریای صاف احتیاج داره هر چند این ساحل رو در سالهای گذشته از زندگیمون بارها و بارها دیدیم و بی تفاوت ازش گذشتیم. شهرستان ما دارای چندین کیلومتر ساحل بکر و زیباست که مطمئنم بعضی جاهای اون هنوز هم هیشکی پاشو اونجا نذاشته.حالا بگذریم از این معظل زباله ریختن های ما کنار ساحل که نفس دریا رو هم بریده و نمای زشتی به برخی نقاط این ساحل داده .خلاصه این که اگه حوصلتون از اخبار و تلویزیون از زندگی و ازشرایط بد اقتصادی از قسط و وامو و بدهکاری سر رفته یا اگه حتی تیمتون تو مسابقات یورو حذف شده و اعصابتون هی این ور و اون ور میشه کنار ساحل برین و بزارین باد با تمام وجود به صورتتون بخوره.فکر کنم تو روزگار ما هیچ کس هیچ چیزی رو مفتی به کسی نمیده ولی بهتون اطمینان میدم که دریا مظهر سخاوت محسوب مشه و خوب میتونه ادم رو به مشرق خیال ببره.....

نویسنده (محمد خلیلی)

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 9 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سال های نه چندان دور

چند وقت پیش از فرط خستگی و بی حوصلگی از درون فضای سرد و بی روح منزل زدم بیرون و توکوچه های تاریک محل قدم میزدم .عقربه های ساعت روی 10:30 بود و صدای موتور سیکلتی از دور شنیده میشد که آرام آرام نزدیک میشد. غرق در افکار خود بودم که موتوری رسید ودر کنارم ایستاد یکی از دوستان نه چندان قدیمی بود که متاسفانه مسائل کاری تنها دلیل دوری ما شده بود .بعد از سلام و احوال پرسی پشت او سوار موتور شدم و همراهش به خونه  اونها رفتم. خیلی وقت بود که خونه اونها نرفته بودم.داخل شدیم و رفتیم توی اتاقش نشستیم و بعد سر صحبت باز شد و رفتیم به دوران شیرین دبستان . بعد آلبوم عکسی رو آورد که مربوط میشد به اون دوران.

 اولین عکسی که دیدم یه عکس دسته جمعی بود فکر کنم سال چهارم دبستان بودیم.چیزی که خیلی مورد توجه بود سرهای تراشیده ما بود همگی در حال خنده بودیم, ابوالفضل باشی از همه جلو تر ایستاده بود مهدی مقاتلی هم وسط تصویر بود داریوش اخوان وسط بچه ها بود فقط سر کچلش پیدا بود خودم و حیدر تیموری هم سمت چپ داریوش ایستاده بودیم محمد خلیلی هم بود.بعد این عکس , عکسی از معلم ها بود آقای پنهانگرد و یکی دوتا از معلم ها که متاسفانه اسمشون یادم نیست هم بودن.

عکس های دیگری هم که بیشترش با محمد و حیدر و پرویز بودیم هم موجود بود بشتر عکسها یا توی کوه بودیم یا کنار ساحل. این عکس ها برای دقایقی من رو به اون سالهای خوش کودکی بردند.زمانی که غرق در بازیهای کودکانه بودیم چقدر همه با هم صمیمی و مهربان بودیم صاف و صادق عاری از هرگونه گناه و ناپاکی. ولی امروزه اون مهر و صفا وجود نداره هرکسی مشغول کار خودشه شاید ماهها بگذره و ما همدیگه رو نبینیم.با وجود زیاد شدن وسایل ارتباطی ولی کمتر از هم خبر داریم

کاش میشد دوباره دور هم جمع میشدیم و یه گل کوچیک پشت (باغ حاج آغا) بازی میکردیم یا یه روز تعطیل با هم یه سری به بُندُر می رفتیم

 

کاش میشد............

توضیح:بُندُر نام کوهی در بوالخیره

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 2 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

ممکنه خیلی زود دیر بشه

امروز روز پدره. این روز رو به تمام باباهای دنیا تبریک میگم.

 

بابا سلام.تورو خدا بیدارشو....میخوام باهات حرف بزنیم؟

4ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم هر كاري رو مي تونه انجام بده

5 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم خيلي چيزها رو مي دونه .

6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه

10ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت.

12ساله كه شدم گفتم ! خب طبيعيه ، پدر هيچي در اين مورد نمي دونه .... ديگه پيرتر از اونه كه بچگي هاش يادش بياد.

14 ساله كه بودم گفتم : زياد حرف هاي پدرمو تحويل نگيرم اون خيلي اُمله

16ساله كه شدم ديدم خيلي نصيحت مي كنه گفتم باز اون گوش مفتي گير اُورده

. 18 ساله كه شدم . واي خداي من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين طور بيخودي به آدم گير مي ده عجب روزگاريه

. 21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأيوس كننده اي از رده خارجه

25 ساله كه شدم ديدم كه بايد ازش بپرسم ، زيرا پدر چيزهاي كمي درباره اين موضوع مي دونه زياد با اين قضيه سروكار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نيست از پدر بپرسم نظرش درباره اين موضوع چيه هرچي باشه چند تا پيراهن از ما بيشتر پاره كرده و خيلي تجربه داره .

40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوري از پس اين همه كار بر مياد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

45 ساله كه شدم ... حاضر بودم همه چيز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چيز حرف بزنم ! اما افسوس كه قدرشو ندونستم ...... خيلي چيزها مي شد ازش ياد گرفت !

حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ......

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تقدیم به همه پدرانی که دیگه بین ما نیستند

پدر دستات برام گهواره بودن

دو چشـمونت چراغ خونه من

بجزء تو از همـــه دنیا بریدم

کسی رو مثل تو عاشق ندیدم

ببـــوســــم پینــه دســتاتُ

بابا ببوسم صورت چون ماتو

بابا نشــسته روی موهات برف پیری

الــهی مـــــن بمـــــیرم تو نمیری

پدر ای قبـــله راه سعادت

کنارت بودنه واسم عبادت

"تو رو هم چون نفسها دوست دارم

نذار در حســرت چشــمات ببارم"

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

داستان بسیار زیبای ” حکمت روزگار ”

کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.

روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.

نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.

کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.

در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد.

نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.

 سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.

اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اسکله بندر بوالخیر

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عامل پیشرفت

می‌گويند زن‌ها در موفقيت و پيشرفت شوهرانشان نقش بسزايی دارند. ساعد مراغه‌ای از نخست وزيران دوران پهلوی نقل کرده بود: زمانی که نايب کنسول شدم با خوشحالی پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم... اما وی با بی‌اعتنايی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نايب کنسولی؟!» گذشت و چندی بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه‌ايی حق به جانب...باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!» شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزير امور خارجه است و تو...؟!» شديم وزير امور خارجه گفت «فلانی نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!» القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی يکه بخورد و به عذر خواهی بيفتد. تا اين خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشيد و گفت: «خاک بر سر ملتی که تو نخست وزيرش باشی!!!

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

واجب تر از حج

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مركبی نداشت پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت ... در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال وی جویا شد و دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند... چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو . مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به زانكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم...

سخن روز :

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید - معشوق همین جاست بیایید بیایید

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

گزارش آماری گمرک بندر بوالخیر در سال 1390

خبرگزاري فارس: سرپرست گمرك بندر بوالخير گفت: در سال جاري درآمد گمرك بوالخير به 31 ميليارد و 260 ميليون ريال رسيد. .


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:گمرک بندر بوالخیر,بندر بوالخیر, | موضوع: <-PostCategory-> |

سه عکس بسیار زیبا و قدیمی از گمرک بندر بوالخیر

 

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:گمرک بنذر بوالخیر"گمرک قدیم, | موضوع: <-PostCategory-> |

قحطی

اوايل دهه شصت نخمره‌ايي وجواني بيش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهايي را كه تنها شامپوي موجود، شامپوي زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم بايد از مسجد محل تهيه مي كرديم و اگر شانس يارمان بود و از همان شامپو ها يك عدد صورتي رنگش كه رايحه سيب داشت گيرمان مي آمد حسابي كيف مي كرديم. سس مايونز كالايي لوكس به حساب مي آمد و ويفر شكلاتي يام يام تنها دلخوشي كودكي بود. صف هاي طولاني در نيمه شب سرد زمستان براي 20 ليتر نفت، بگو مگوها سر كپسول گاز كه با كاميون در محله‌ها توزيع مي شد، خالي كردن گازوئيل با ترس و لرز در نيمه‌هاي شب. روغن، برنج و پودر لباسشويي جيره بندي بود، نبودن پتو در بازار، خانواده تازه‌عروسان را براي تهيه جهيزيه به دردسر مي انداخت و پوشيدن كفش آديداس يك رويا بود. همه اينها بود، بمب هم بود و موشك و شهيد و ... اما كسي از قحطي صحبت نمي كرد! يادم هست با تمام فشارها وقتي وانت ارتشي براي جمع‌آوري كمكهاي مردمي وارد كوچه مي‌شد بسته‌هاي مواد غذايي، لباس و پتو از تمام خانه‌ها سرازير بود. همسايه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهرباني بود، خب درد هم بود. امروز اما فروشگاه‌ها مملو از اجناس لوكس خارجي در هر محله و گوشه كناري به چشم مي خورند و هرچه بخواهيد و نخواهيد در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوي خارجي، لباس و لوازم آرايش تا موبايل و تبلت، داروهاي لاغري تا صندلي‌هاي ماساژور، نوشابه انرژي زا تا بستني با روكش طلا! ....و حال با تن‌هاي فربه، تكيه زده بر صندلي‌ها نرم اتومبيلهاي گرانقيمت از شنيدن كلمه قحطي به لرزه افتاده به سوي بازارها هجوم مي بريم. مبادا تي‌شرت بنتون گيرمان نيايد! مبادا زيتون مديترانه‌ايي ناياب شود! ويسكي گيرمان نيايد چي!؟ اشتهايمان براي مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن ديگران سيري ناپذير شده است. ورشكسته شدن انتشارت، بي سوادي دانشجوهامان، بي سوادي استادها، عقب افتادگي در علم و فرهنگ و هنر، تعطيلي مراكز ادبي فرهنگي و هنري و... برايمان مهم نيست ولي از گران شدن ادكلن مورد علاقه‌مان سخت نگرانيم! ... مي شود كتابها نوشت... خلاصه اينكه اين روزها لبخند جايش را به پرخاش داده و مهرباني به خشم. هركس تنها به فكر خويش است به فكر تن خويش! قحطي امروز قحطي انسانيت است قحطي همدلي قحطي عشق. !!

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

غروب بندر بوالخیر

 

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بربو قطب جدید گردشگری منطقه ساحلی

بربو، روستا یی است از توابع بخش دلوار در شهرستان تنگستان استان بوشهر ایران. این روستا در دهستان بوالخیر قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۴۲نفر (۱۲خانوار) بوده‌است چند سالی است که بربو برای مردم منطقه و استان و حتی استانهای مجاور به واسطه سواحلی آرام و ماسه ای و دست نخورده شناخته شده است عید امسال نیز سواحل زیبای بربو و دلارام میزبان هزاران نفر از مهمانان نوروزی بود که به سواحل دلنشین بربو آمده بودند.

جا دارد از مسئولان سازمان گردشگری و میراث فرهنگی استان تقاضا کنیم تا با ایجاد امکانات رفاهی و تفریحی در این منطقه پتانسیل بالای این منطقه رو بارور کند واین منطه نیز همراه با پیشرفت سایر مناطق پیشرفت کند

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:تنگسیر, | موضوع: <-PostCategory-> |